در زبانها، افعال نقش مهمی در بیان افکار، احساسات و اعمال دارند. افعال انگلیسی نیز از این قاعده مستثنی نیستند. یادگیری افعال انگلیسی برای فهم بهتر زبان و ارتباط بیشتر با محیط اطراف بسیار مهم است. مثلا اگر بخواهید از سریال فرندز برای یادگیری زبان استفاده کنید دانستن فعل های ضروری انگلیسی به شما کمک زیادی در درک محتوای سریال خواهد کرد. در این مقاله، به مفهوم افعال انگلیسی و اهمیت یادگیری آنها و آموزش بیش از ۶۰۰ فعل مهم انگلیسی خواهیم پرداخت پس در ادامه همراه ما باشید.
فعل چیست؟ تعریف افعال انگلیسی
افعال انگلیسی عبارتاند از کلماتی که فعل یا انجام دادن یک عمل را نشان میدهند. این افعال میتوانند به شکل کامل یا ناقص (با استفاده از افعال کمکی) ظاهر شوند. به عنوان مثال: “write” (نوشتن)، “eat” (خوردن) و “play” (بازی کردن). فعل ها در انگلیسی دو شکل هستند افعال عملی که یک عمل خاص را نشان میدهند. به عنوان مثال: “run” (دویدن) و “sing” (خواندن). افعال کمکی که به افعال اصلی کمک میکنند و معنای دقیقتری ایجاد میکنند. به عنوان مثال: “can” (توانا بودن).
در زبان انگلیسی دو نوع اصلی فعل وجود دارد: (افعال باقاعده) و (افعال بی قاعده) که فعل های مهم زبان انگلیسی از هر دو آنها وجود دارند و نمیتوانید تنها از یک نوع فعل در زبان استفاده کنید.
- افعال باقاعده (Regular Verbs): افعال با قاعده در زبان انگلیسی، به افعالی گفته میشود که با اضافه کردن d یا ed به انتهای آنها، میتوان اون فعل را به شکل گذشته تبدیل کرد. به همین سادگی!
- افعال بی قاعده (Irregular Verbs): این نوع افعال نیز فعلهایی هستند که در تغییر شکلشان هیچ قاعده خاصی وجود ندارد و باید همه شکالهای آنها را (گذشته ساده و شکل سوم) حفظ کنید. غیر از حفظ کردن این افعال، راه دیگری برای یادگیری آنها نداریم! در این لینک لیست کامل افعال بی قاعده زبان انگلیسی را برای شما آماده کردیم که حتما باید بلد باشید.
یادگیری افعال انگلیسی اهمیت بسیاری در تسلط به زبان دارد. این افعال به ما کمک میکنند تا افکار و احساسات خود را به دقت بیان کنیم و در مکالمات و نوشتارهای خود شفافیت داشته باشیم. همچنین یادگیری افعال انگلیسی اساسیترین قدم در زمینه تسلط به این زبان است. با دانستن معانی و کاربردهای مختلف افعال، میتوانید مهارتهای زبانی خود را بهبود بخشید و ارتباط بهتری با دیگران برقرار کنید.
در ادامه روش هایی را برای یادگیری بهتر افعال انگلیسی برای شما آورده ایم:
- مطالعه و شناخت افعال پرکاربرد: با مطالعه و یادگیری افعال پرکاربرد، میتوانید در مکالمات روزمره خود از آنها استفاده کنید و به راحتی با محیط اطراف ارتباط برقرار کنید.
- تمرین با جملات نمونه: ساختن جملات نمونه با افعال مختلف به شما کمک میکند تا نحوه استفاده صحیح از آنها را یاد بگیرید و با تنوع معانی آنها آشنا شوید.
لیست افعال پرکاربرد انگلیسی
فعل | معنی فارسی | گذشته ساده | اسم مفعول | مثال | ترجمه |
Accept | پذیرفتن | Accepted | Acceptance | She accepted the invitation | او دعوتنامه را پذیرفت |
Achieve | دستیابی کردن | Achieved | Achievement | He achieved his goal | او به هدف خود دست یافت |
Ask | پرسیدن | Asked | Question | He asked a question | او یک سوال پرسید |
Answer | پاسخ دادن | Answered | Response | She answered the phone | او به تلفن پاسخ داد |
Arrive | رسیدن | Arrived | Arrival | They arrived at the airport | آنها در فرودگاه رسیدند |
Apologize | عذرخواهی کردن | Apologized | Apology | He apologized for his mistake | او از اشتباه خود عذرخواهی کرد |
Apply | درخواست دادن | Applied | Application | She applied for a job | او برای یک شغل درخواست داد |
Avoid | اجتناب کردن | Avoided | Avoidance | He avoided the traffic | او از ترافیک اجتناب کرد |
Awake | بیدار شدن | Awoke | Awakening | She awoke early in the morning | او به زودی صبح بیدار شد |
Attend | حضور داشتن | Attended | Attendance | They attended the conference | آنها در کنفرانس حضور داشتند |
Admire | تحسین کردن | Admired | Admiration | He admired her talent | او به استعداد او تحسین کرد |
Argue | بحث کردن | Argued | Argument | They argued about the topic | آنها درباره موضوع بحث کردند |
Accomplish | انجام دادن | Accomplished | Accomplishment | She accomplished her goal | او به هدف خود انجام داد |
Act | عمل کردن | Acted | Action | He acted in the play | او در نمایشنامه بازی کرد |
Answer | پاسخ دادن | Answered | Response | She answered the question | او به سوال پاسخ داد |
Agree | موافقت کردن | Agreed | Agreement | They agreed on the terms | آنها در مورد شرایط موافقت کردند |
Begin | آغاز کردن | Began | Beginning | They began the meeting | آنها جلسه را آغاز کردند |
Believe | باور کردن | Believed | Belief | She believed in herself | او به خودش باور داشت |
Build | ساختن | Built | Building | They built a house | آنها یک خانه ساختند |
Break | شکستن | Broke | Breakage | He broke the vase | او بشکنجه را شکست |
Bring | آوردن | Brought | Bringing | She brought a gift | او یک هدیه آورد |
Buy | خریدن | Bought | Purchase | He bought a new car | او یک ماشین جدید خرید |
Bet | شرط بندی کردن | Bet | Bet | He bet on the horse | او بر اسب شرط بندی کرد |
Break | شکستن | Broke | Breakage | She accidentally broke the plate | او به طور تصادفی بشکنجه را شکست |
Bring | آوردن | Brought | Bringing | They brought food to the party | آنها غذا به مهمانی آوردند |
Build | ساختن | Built | Building | He built a sandcastle | او یک قلعه شنی ساخت |
Borrow | قرض گرفتن | Borrowed | Borrowing | She borrowed a book from the library | او یک کتاب از کتابخانه قرض گرفت |
Break | شکستن | Broke | Breakage | They broke the window accidentally | آنها به طور تصادفی پنجره را شکستند |
Build | ساختن | Built | Building | They built a new bridge | آنها یک پل جدید ساختند |
Buy | خریدن | Bought | Purchase | She bought a new dress | او یک لباس جدید خرید |
Become | تبدیل شدن | Became | Becoming | He became a successful entrepreneur | او یک کارآفرین موفق شد |
Bet | شرط بندی کردن | Bet | Bet | They bet on the outcome of the game | آنها بر نتیجه بازی شرط بندی کردند |
Call | تماس گرفتن | Called | Calling | She called her friend | او به دوستش زنگ زد |
Come | آمدن | Came | Coming | He came to the party | او به مهمانی آمد |
Cook | پخت و پز کردن | Cooked | Cooking | She cooked dinner | او شام را پخت و پز کرد |
Create | ایجاد کردن | Created | Creation | He created a beautiful painting | او یک نقاشی زیبا ایجاد کرد |
Cry | گریه کردن | Cried | Crying | She cried during the sad movie | او در حین فیلم غمانگیز گریه کرد |
Choose | انتخاب کردن | Chose | Choice | They chose the best option | آنها بهترین گزینه را انتخاب کردند |
Carry | حمل کردن | Carried | Carrying | He carried the heavy box | او جعبه سنگین را حمل کرد |
Catch | گرفتن | Caught | Catching | She caught the ball | او توپ را گرفت |
Climb | صعود کردن | Climbed | Climbing | They climbed the mountain | آنها به قله کوه صعود کردند |
Change | تغییر دادن | Changed | Change | He changed his mind | او نظرش را تغییر داد |
Complete | کامل کردن | Completed | Completion | She completed the task | او وظیفه را کامل کرد |
Cut | بریدن | Cut | Cutting | He cut the paper with scissors | او کاغذ را با قیچی برید |
Close | بستن | Closed | Closure | They closed the door quietly | آنها به آرامی در را بستند |
Cross | عبور کردن | Crossed | Crossing | She crossed the street carefully | او با احتیاط از خیابان عبور کرد |
Communicate | ارتباط برقرار کردن | Communicated | Communication | They communicated through email | آنها از طریق ایمیل ارتباط برقرار کردند |
Collect | جمع آوری کردن | Collected | Collection | He collected stamps as a hobby | او برای سرگرمی تمبر جمع آوری کرد |
Dance | رقصیدن | Danced | Dancing | They danced all night | آنها تا صبح رقصیدند |
Decide | تصمیم گرفتن | Decided | Decision | She decided to study abroad | او تصمیم گرفت به خارج از کشور برود تحصیل کند |
Discover | کشف کردن | Discovered | Discovery | He discovered a hidden treasure | او یک گنج پنهان کشف کرد |
Drive | رانندگی کردن | Drove | Driving | She drove to the beach | او به سمت ساحل رانندگی کرد |
Develop | توسعه دادن | Developed | Development | They developed a new product | آنها یک محصول جدید توسعه دادند |
Draw | نقاشی کشیدن | Drew | Drawing | He drew a beautiful picture | او یک تصویر زیبا کشید |
Dream | رویا دیدن | Dreamed/Dreamt | Dream | She dreamed of flying | او از پرواز رویا دید |
Doubt | شک کردن | Doubted | Doubt | He doubted the accuracy | او دقت را شک کرد |
Die | مردن | Died | Death | The flowers died without water | گلها بدون آب مردند |
Drink | نوشیدن | Drank | Drink | He drank a glass of water | او یک لیوان آب نوشید |
Do | انجام دادن | Did | Doing | She did her homework | او تکالیف خود را انجام داد |
Dress | لباس پوشیدن | Dressed | Dressing | She dressed up for the party | او برای مهمانی لباس پوشید |
Deliver | تحویل دادن | Delivered | Delivery | They delivered the package | آنها بسته را تحویل دادند |
Discuss | بحث کردن | Discussed | Discussion | They discussed the plan | آنها برنامه را بحث کردند |
Drive | رانندگی کردن | Drove | Driving | He drove his car to work | او با ماشین خود به محل کار رانندگی کرد |
Eat | خوردن | Ate | Eating | She ate breakfast | او صبحانه خورد |
Explain | توضیح دادن | Explained | Explanation | He explained the process | او فرآیند را توضیح داد |
Enjoy | لذت بردن | Enjoyed | Enjoyment | They enjoyed the concert | آنها از کنسرت لذت بردند |
Earn | کسب کردن | Earned | Earning | She earned a lot of money | او خیلی پول کسب کرد |
Expect | انتظار داشتن | Expected | Expectation | He expected a phone call | او انتظار تماس تلفنی داشت |
Exercise | ورزش کردن | Exercised | Exercise | She exercised at the gym | او در باشگاه ورزش کرد |
Enter | وارد شدن | Entered | Entrance | They entered the building | آنها به ساختمان وارد شدند |
Escape | فرار کردن | Escaped | Escape | He escaped from the prison | او از زندان فرار کرد |
Edit | ویرایش کردن | Edited | Editing | She edited the document | او سند را ویرایش کرد |
Encourage | تشویق کردن | Encouraged | Encouragement | They encouraged him to try | آنها او را تشویق کردند تا امتحان کند |
Emphasize | تاکید کردن | Emphasized | Emphasis | She emphasized the importance | او بر اهمیت تاکید کرد |
Establish | تاسیس کردن | Established | Establishment | They established a new company | آنها یک شرکت جدید تاسیس کردند |
Examine | معاینه کردن | Examined | Examination | He examined the patient | او بیمار را معاینه کرد |
Escape | فرار کردن | Escaped | Escape | She escaped from the danger | او از خطر فرار کرد |
Experience | تجربه کردن | Experienced | Experience | They experienced a great adventure | آنها یک ماجرای بزرگ تجربه کردند |
Fail | شکست خوردن | Failed | Failure | He failed the exam | او در امتحان شکست خورد |
Find | پیدا کردن | Found | Finding | She found her keys | او کلیدهای خود را پیدا کرد |
Fly | پرواز کردن | Flew | Flying | They flew to a tropical island | آنها به یک جزیره استوایی پرواز کردند |
Fall | افتادن | Fell | Falling | He fell off the bike | او از دوچرخه افتاد |
Finish | پایان دادن | Finished | Finish | She finished her meal | او غذای خود را تمام کرد |
Follow | دنبال کردن | Followed | Follower | He followed the instructions | او دستورات را دنبال کرد |
Feed | تغذیه کردن | Fed | Feeding | She fed the hungry cat | او به گربه گرسنه غذا داد |
Fix | تعمیر کردن | Fixed | Fixing | He fixed the broken chair | او صندلی شکسته را تعمیر کرد |
Face | روبرو شدن | Faced | Facing | They faced a tough challenge | آنها با چالش سختی روبرو شدند |
Form | تشکیل دادن | Formed | Formation | They formed a new team | آنها یک تیم جدید تشکیل دادند |
Fear | ترسیدن | Feared | Fear | She feared the dark | او از تاریکی میترسید |
Float | شناور شدن | Floated | Floating | The boat floated on the water | قایق روی آب شناور شد |
Forget | فراموش کردن | Forgot | Forgetfulness | He forgot his keys at home | او کلیدهایش را در خانه فراموش کرد |
Forgive | بخشش کردن | Forgave | Forgiveness | She forgave his mistake | او اشتباه او را بخشش کرد |
Freeze | یخ زدن | Froze | Freezing | The water froze in the cold weather | آب در هوای سرد یخ زد |
Go | رفتن | Went | Going | She went to the store | او به فروشگاه رفت |
Get | گرفتن | Got | Getting | He got a new job | او کار جدید گرفت |
Give | دادن | Gave | Giving | She gave him a gift | او به او هدیه داد |
Grow | رشد کردن | Grew | Growth | The tree grew tall | درخت بلند رشد کرد |
Guess | حدس زدن | Guessed | Guess | He guessed the answer | او پاسخ را حدس زد |
Gather | جمع آوری کردن | Gathered | Gathering | They gathered around the fire | آنها دور آتش جمع شدند |
Guide | هدایت کردن | Guided | Guidance | She guided them through the city | او آنها را از شهر هدایت کرد |
Give up | تسلیم شدن | Gave up | Giving up | He gave up smoking | او از سیگار کشیدن تسلیم شد |
Gain | به دست آوردن | Gained | Gain | She gained experience | او تجربه به دست آورد |
Generate | تولید کردن | Generated | Generation | The machine generated electricity | ماشین برق تولید کرد |
Glance | نگاهی کوتاه | Glanced | Glance | He glanced at the clock | او به ساعت نگاه کوتاهی کرد |
Grill | زیر شعله آتش پختن | Grilled | Grilling | They grilled burgers for dinner | آنها برگر را برای شام زیر شعله آتش پختند |
Grow up | بزرگ شدن | Grew up | Growing up | She grew up in a small town | او در یک شهر کوچک بزرگ شد |
Guess | حدس زدن | Guessed | Guess | They guessed the correct answer | آنها حدس زدند که پاسخ درست است |
Give in | تسلیم شدن | Gave in | Giving in | He gave in to her request | او به درخواست او تسلیم شد |
Have | داشتن | Had | Having | She had a book | او یک کتاب داشت |
Help | کمک کردن | Helped | Help | He helped his friend | او به دوستش کمک کرد |
Hope | امید داشتن | Hoped | Hope | She hoped for a better future | او به آینده بهتر امید داشت |
Hear | شنیدن | Heard | Hearing | He heard a strange noise | او صدای عجیبی شنید |
Hide | پنهان کردن | Hid | Hiding | She hid the treasure | او گنجینه را پنهان کرد |
Happen | رخ دادن | Happened | Happening | What happened next? | چه چیزی بعداً رخ داد؟ |
Hurt | آسیب زدن | Hurt | Hurt | She hurt her knee | او به زانویش آسیب زد |
Handle | دستکاری کردن | Handled | Handling | He handled the situation well | او به خوبی با وضعیت برخورد کرد |
Hang | آویزان کردن | Hung | Hanging | She hung the picture on the wall | او تصویر را روی دیوار آویزان کرد |
Hope | امید داشتن | Hoped | Hope | We hope for a peaceful resolution | ما به راه حل صلح آرام امید داریم |
Handle | دستکاری کردن | Handled | Handle | He handled the problem efficiently | او به مشکل به طور کارآمد دستکاری کرد |
Help | کمک کردن | Helped | Helper | The volunteer helped the children | داوطلب به کودکان کمک کرد |
Happen | رخ دادن | Happened | Happening | It happened unexpectedly | این به طور غیرمنتظره رخ داد |
Hear | شنیدن | Heard | Hearing | I heard a beautiful song | من یک آهنگ زیبا شنیدم |
Hide | پنهان کردن | Hid | Hiding | They hid the treasure in a cave | آنها گنجینه را در یک غار پنهان کردند |
Hurry | شتافتن | Hurried | Hurry | We hurried to catch the train | ما برای گرفتن قطار شتافتیم |
Improve | بهبود دادن | Improved | Improvement | She improved her skills | او مهارتهایش را بهبود داد |
Inform | اطلاع دادن | Informed | Information | He informed them about the meeting | او از جلسه به آنها اطلاع داد |
Involve | درگیر کردن | Involved | Involvement | The project involves multiple teams | پروژه درگیر چندین تیم میشود |
Introduce | معرفی کردن | Introduced | Introduction | She introduced herself to the group | او خود را به گروه معرفی کرد |
Ignore | نادیده گرفتن | Ignored | Ignoring | He ignored the warning | او اخطار را نادیده گرفت |
Inspire | الهام دادن | Inspired | Inspiration | The painting inspired creativity | نقاشی خلاقیت را الهام داد |
Include | شامل کردن | Included | Inclusion | The package includes a gift | بسته یک هدیه را شامل میشود |
Intend | قصد داشتن | Intended | Intention | He intended to visit | او قصد داشت بازدید کند |
Identify | شناسایی کردن | Identified | Identification | She identified the problem | او مشکل را شناسایی کرد |
Investigate | تحقیق کردن | Investigated | Investigation | They investigated the crime | آنها جرم را تحقیق کردند |
Inquire | پرسیدن | Inquired | Inquiry | He inquired about the schedule | او درباره برنامه پرسید |
Impress | تاثیر گذاشتن | Impressed | Impression | The performance impressed the audience | اجرا تاثیر بر مخاطبان گذاشت |
Interrupt | وقفه داشتن | Interrupted | Interruption | She interrupted the conversation | او مکالمه را وقفه داد |
Include | شامل کردن | Included | Inclusion | The report included important data | گزارش شامل دادههای مهم بود |
Introduce | معرفی کردن | Introduced | Introduction | He introduced a new concept | او یک مفهوم جدید را معرفی کرد |
Join | پیوستن | Joined | Joining | She joined the club | او به باشگاه پیوست |
Jump | پریدن | Jumped | Jump | He jumped over the fence | او از روی حصار پرید |
Joke | شوخی کردن | Joked | Joke | They joked about the situation | آنها درباره وضعیت شوخی کردند |
Judge | قضاوت کردن | Judged | Judgment | The jury judged the case | هیئت منصفه پرونده را قضاوت کرد |
Justify | توجیه کردن | Justified | Justification | He justified his decision | او تصمیم خود را توجیه کرد |
Juggle | بازی با توپ و بادام | Juggled | Juggling | She juggled three balls | او با سه توپ بازی میکرد |
Jog | دویدن (آهسته) | Jogged | Jogging | He jogged in the park | او در پارک دوید (آهسته) |
Jam | گیر کردن | Jammed | Jam | The printer jammed | چاپگر گیر کرد |
Jolt | تکان دادن | Jolted | Jolt | The sudden noise jolted him | صدای ناگهانی او را تکان داد |
Journey | سفر کردن | Journeyed | Journey | They journeyed through the mountains | آنها از میان کوهها سفر کردند |
Judge | قضاوت کردن | Judged | Judgment | She judged the talent show | او مسابقه استعداد را قضاوت کرد |
Jog | دویدن (آهسته) | Jogged | Jogging | They jogged around the track | آنها دور مسیر دویدند (آهسته) |
Join | پیوستن | Joined | Joining | He joined the conversation | او به مکالمه پیوست |
Juggle | بازی با توپ و بادام | Juggled | Juggling | He juggled balls at the circus | او در سیرک با توپها بازی میکرد |
Jump | پریدن | Jumped | Jump | The cat jumped off the table | گربه از روی میز پرید |
Keep | نگه داشتن | Kept | Keeping | He keeps a diary | او یک خاطرهنویسی نگه میدارد |
Know | دانستن | Knew | Knowledge | She has extensive knowledge | او دانش گستردهای دارد |
Kiss | بوسیدن | Kissed | Kiss | They kissed goodbye | آنها با بوسه خداحافظی کردند |
Kick | پا زدن | Kicked | Kick | He kicked the ball | او توپ را پا زد |
Knit | بافتن (صنایع دستی) | Knitted | Knitting | She knitted a sweater | او یک سوییتر بافت |
Knock | ضربه زدن | Knocked | Knock | He knocked on the door | او به در ضربه زد |
Kill | کشتن | Killed | Kill | The lion killed its prey | شیر شکار خود را کشت |
Keep | نگه داشتن | Kept | Keeper | She is the keeper of the keys | او نگهبان کلیدهاست |
Kneel | زانو زدن | Knelt | Kneeling | He knelt to propose | او زانو زد تا ازدواج کند |
Knot | گره زدن | Knotted | Knot | She knotted the rope | او طناب را گره زد |
Keep | نگه داشتن | Kept | Keeping | She keeps her promises | او به وعدههایش عمل میکند |
Kidnap | ربودن | Kidnapped | Kidnapping | The criminals kidnapped the child | جنایتکاران کودک را ربودند |
Key | کلید زدن | Keyed | Key | He keyed in the password | او رمز عبور را وارد کرد |
Kiss | بوسیدن | Kissed | Kiss | They kissed under the stars | آنها زیر ستارگان بوسه زدند |
Keep | نگه داشتن | Kept | Keeper | He is the keeper of the museum | او نگهبان موزه است |
Laugh | خندیدن | Laughed | Laughter | They laughed at the joke | آنها به شوخی خندیدند |
Listen | گوش کردن | Listened | Listening | She is listening to music | او دارد موسیقی گوش میکند |
Learn | یاد گرفتن | Learned | Learning | He is learning a new language | او دارد زبان جدیدی یاد میگیرد |
Like | دوست داشتن | Liked | Liking | She likes to read | او دوست دارد بخواند |
Leave | ترک کردن | Left | Leaving | They left the party early | آنها زود از مهمانی رفتند |
Lose | از دست دادن | Lost | Loss | He lost his keys | او کلیدهایش را از دست داد |
Love | عشق کردن | Loved | Love | She loves her family | او خانوادهاش را دوست دارد |
Look | نگاه کردن | Looked | Look | He looked out the window | او از پنجره نگاه کرد |
Laugh | خندیدن | Laughed | Laughter | Their laughter echoed | خندهشان پیچیده بود |
Listen | گوش کردن | Listened | Listener | The audience listened attentively | مخاطبان با دقت گوش کردند |
Learn | یاد گرفتن | Learned | Learner | The student is a fast learner | دانشآموز یادگیرندهای سریع است |
Like | دوست داشتن | Liked | Likeness | Her like for animals is evident | دوست داشتن او به حیوانات آشکار است |
Leave | ترک کردن | Left | Leaver | The leaver caused confusion | ترککننده ابهامی را ایجاد کرد |
Lose | از دست دادن | Lost | Loser | He felt like a loser | او احساس میکرد گیج شده است |
Love | عشق کردن | Loved | Love | They loved each other deeply | آنها به یکدیگر عمیقاً عاشق بودند |
Look | نگاه کردن | Looked | Look | She looked at the sunset | او به غروب آفتاب نگاه کرد |
Make | ساختن | Made | Maker | She made a cake | او یک کیک ساخت |
Meet | ملاقات کردن | Met | Meeting | They met at the cafe | آنها در کافه ملاقات کردند |
Mean | به معنی بودن | Meant | Meaning | What does this word mean? | این کلمه به چه معناست؟ |
Manage | مدیریت کردن | Managed | Management | She manages the team | او تیم را مدیریت میکند |
Move | حرکت کردن | Moved | Movement | The dance moved gracefully | رقص به زیبایی حرکت کرد |
Mention | اشاره کردن | Mentioned | Mention | He mentioned the idea | او ایده را اشاره کرد |
Modify | اصلاح کردن | Modified | Modification | They modified the plan | آنها برنامه را اصلاح کردند |
Manage | مدیریت کردن | Managed | Manager | He is the manager of the company | او مدیر شرکت است |
Measure | اندازه گرفتن | Measured | Measurement | She measured the length | او طول را اندازه گرفت |
Motivate | تحریک کردن | Motivated | Motivation | The coach motivated the team | مربی تیم را تحریک کرد |
Marry | ازدواج کردن | Married | Marriage | They married last year | آنها سال گذشته ازدواج کردند |
Manage | مدیریت کردن | Managed | Management | She has strong management skills | او مهارتهای مدیریتی قوی دارد |
Move | حرکت کردن | Moved | Movement | The artwork conveys movement | اثر هنری حرکت را منتقل میکند |
Mention | اشاره کردن | Mentioned | Mention | He mentioned the problem | او مشکل را اشاره کرد |
Modify | اصلاح کردن | Modified | Modification | They made a modified version | آنها یک نسخه اصلاح شده ایجاد کردند |
Manage | مدیریت کردن | Managed | Manager | She is the manager of the project | او مدیر پروژه است |
Need | نیاز داشتن | Needed | Need | She needed help | او به کمک نیاز داشت |
Notice | توجه کردن | Noticed | Notice | He noticed the sign | او علامت را توجه کرد |
Negotiate | مذاکره کردن | Negotiated | Negotiation | They negotiated a deal | آنها یک معامله را مذاکره کردند |
Name | نامیدن | Named | Name | They named their son David | آنها پسرشان را دیوید نامیدند |
Normalize | نرمال کردن | Normalized | Normalization | They normalized the process | آنها فرآیند را نرمال کردند |
Navigate | راهبری کردن | Navigated | Navigation | She navigated the ship | او کشتی را راهبری کرد |
Notice | توجه کردن | Noticed | Notice | She noticed the change | او تغییر را توجه کرد |
Nurture | پرورش دادن | Nurtured | Nurture | They nurtured their relationship | آنها رابطه خود را پرورش دادند |
Note | یادداشت کردن | Noted | Note | He noted the important points | او نکات مهم را یادداشت کرد |
Nominate | نامزد کردن | Nominated | Nomination | They nominated her for an award | آنها او را برای جایزه نامزد کردند |
Need | نیاز داشتن | Needed | Need | The plant needed water | گیاه به آب نیاز داشت |
Notice | توجه کردن | Noticed | Notice | I noticed the typo | من اشتباه را توجه کردم |
Negotiate | مذاکره کردن | Negotiated | Negotiation | They negotiated the contract | آنها قرارداد را مذاکره کردند |
Name | نامیدن | Named | Name | She named her company “Sunrise” | او شرکت خود را “صبحگاه” نامید |
Normalize | نرمال کردن | Normalized | Normalization | They normalized the data | آنها دادهها را نرمال کردند |
Navigate | راهبری کردن | Navigated | Navigation | The captain navigated the ship | کاپیتان کشتی را راهبری کرد |
Open | باز کردن | Opened | Opening | He opened the door | او در را باز کرد |
Operate | عملیات انجام دادن | Operated | Operation | The surgeon operated on the patient | جراح بر بیمار عملیات انجام داد |
Organize | سازماندهی کردن | Organized | Organization | She organized the event | او رویداد را سازماندهی کرد |
Obtain | به دست آوردن | Obtained | Obtaining | They obtained permission | آنها مجوز را به دست آوردند |
Offer | پیشنهاد دادن | Offered | Offer | He offered help | او کمک را پیشنهاد داد |
Overcome | غلبه کردن | Overcame | Overcoming | She overcame her fear | او از ترسش غلبه کرد |
Organize | سازماندهی کردن | Organized | Organization | They organized a charity drive | آنها یک کمپین خیریه را سازماندهی کردند |
Object | اعتراض کردن | Objected | Objection | She objected to the proposal | او به پیشنهاد اعتراض کرد |
Oversee | نظارت کردن | Oversaw | Oversight | He oversees the project | او پروژه را نظارت میکند |
Operate | عملیات انجام دادن | Operated | Operation | The machine operated smoothly | ماشین به طور صاف عملیات انجام داد |
Open | باز کردن | Opened | Opening | She opened the window | او پنجره را باز کرد |
Obtain | به دست آوردن | Obtained | Obtainment | They obtained the necessary documents | آنها اسناد لازم را به دست آوردند |
Offer | پیشنهاد دادن | Offered | Offer | They offered their condolences | آنها تسلیت خود را پیشنهاد دادند |
Overcome | غلبه کردن | Overcame | Overcoming | They overcame the challenges | آنها چالشها را غلبه کردند |
Organize | سازماندهی کردن | Organized | Organization | He organized a team | او یک تیم را سازماندهی کرد |
Object | اعتراض کردن | Objected | Objection | I objected to the decision | من به تصمیم اعتراض کردم |
Play | بازی کردن | Played | Play | They played soccer | آنها فوتبال بازی کردند |
Provide | فراهم کردن | Provided | Provision | She provided information | او اطلاعات را فراهم کرد |
Participate | شرکت کردن | Participated | Participation | He participated in the event | او در رویداد شرکت کرد |
Plan | برنامه ریزی کردن | Planned | Plan | They planned the trip | آنها سفر را برنامه ریزی کردند |
Perform | اجرا کردن | Performed | Performance | She performed a song | او یک آهنگ را اجرا کرد |
Protect | محافظت کردن | Protected | Protection | They protected the environment | آنها محیط زیست را محافظت کردند |
Promote | ترویج کردن | Promoted | Promotion | The company promoted the new product | شرکت محصول جدید را ترویج کرد |
Prove | اثبات کردن | Proved | Proof | He proved his theory | او نظریهاش را اثبات کرد |
Publish | منتشر کردن | Published | Publication | They published a book | آنها یک کتاب منتشر کردند |
Persuade | متقاعد کردن | Persuaded | Persuasion | She persuaded him to join | او او را متقاعد کرد که بپیوندد |
Play | بازی کردن | Played | Play | She played the piano | او پیانو بازی کرد |
Provide | فراهم کردن | Provided | Provision | The hotel provided amenities | هتل امکانات را فراهم کرد |
Participate | شرکت کردن | Participated | Participation | They participated in the workshop | آنها در کارگاه شرکت کردند |
Plan | برنامه ریزی کردن | Planned | Plan | She planned the project | او پروژه را برنامه ریزی کرد |
Perform | اجرا کردن | Performed | Performance | The band performed live | گروه زنده اجرا کرد |
Protect | محافظت کردن | Protected | Protection | We must protect nature | ما باید محیط زیست را محافظت کنیم |
Question | پرسش کردن | Questioned | Question | She questioned his motives | او انگیزههای او را پرسش کرد |
Qualify | واجد شرایط کردن | Qualified | Qualification | He qualified for the competition | او برای رقابت واجد شرایط شد |
Quit | ترک کردن | Quit | Quit | She quit her job | او از شغلش استعفا داد |
Quarrel | جدال کردن | Quarreled | Quarrel | They quarreled over money | آنها به خاطر پول جدال کردند |
Quantify | اندازهگیری کردن | Quantified | Quantification | He quantified the results | او نتایج را اندازهگیری کرد |
Quote | نقل قول کردن | Quoted | Quote | She quoted Shakespeare | او اشعار شکسپیر را نقل قول کرد |
Quiet | ساکت کردن | Quieted | Quiet | He quieted the noisy room | او اتاق پرسروصدا را ساکت کرد |
Quicken | تسریع کردن | Quickened | Quickening | The pace quickened | سرعت تسریع کرد |
Qualify | واجد شرایط کردن | Qualified | Qualification | She qualified for the job | او برای شغل واجد شرایط شد |
Question | پرسش کردن | Questioned | Question | They questioned his story | آنها داستان او را پرسش کردند |
Quit | ترک کردن | Quit | Quit | He quit smoking | او از سیگار کشیدن دست برداشت |
Quarrel | جدال کردن | Quarreled | Quarrel | She quarreled with her friend | او با دوستش جدال کرد |
Qualify | واجد شرایط کردن | Qualified | Qualification | They qualified for the tournament | آنها برای تورنمنت واجد شرایط شدند |
Quote | نقل قول کردن | Quoted | Quote | He quoted a famous saying | او یک حکمت معروف را نقل قول کرد |
Quiet | ساکت کردن | Quieted | Quiet | The teacher quieted the class | معلم کلاس را ساکت کرد |
Read | خواندن | Read | Reading | She read a book | او یک کتاب خواند |
Run | دویدن | Ran | Run | He ran in the park | او در پارک دوید |
Remember | به یاد آوردن | Remembered | Memory | She remembered the lyrics | او متن آهنگ را به یاد آورد |
Receive | دریافت کردن | Received | Reception | They received a gift | آنها یک هدیه دریافت کردند |
Reduce | کاهش دادن | Reduced | Reduction | He reduced the price | او قیمت را کاهش داد |
Refuse | رد کردن | Refused | Refusal | She refused the offer | او پیشنهاد را رد کرد |
Relax | استراحت کردن | Relaxed | Relaxation | He relaxed on the beach | او روی ساحل استراحت کرد |
Repair | تعمیر کردن | Repaired | Repair | They repaired the car | آنها ماشین را تعمیر کردند |
Replace | جایگزین کردن | Replaced | Replacement | She replaced the old part | او قطعه قدیمی را جایگزین کرد |
Respond | پاسخ دادن | Responded | Response | He responded quickly | او به سرعت پاسخ داد |
Reach | رسیدن | Reached | Reach | They reached the summit | آنها به قله رسیدند |
Recognize | تشخیص دادن | Recognized | Recognition | She recognized his voice | او صدای او را تشخیص داد |
Refrain | اجتناب کردن | Refrained | Refrain | He refrained from commenting | او از نظر دادن اجتناب کرد |
Release | آزاد کردن | Released | Release | They released the prisoners | آنها زندانیها را آزاد کردند |
Relax | استراحت کردن | Relaxed | Relaxation | She relaxed by the pool | او کنار استخر استراحت کرد |
Reach | رسیدن | Reached | Reach | He reached his destination | او به مقصد خود رسید |
Say | گفتن | Said | Statement | He said hello | او سلام گفت |
See | دیدن | Saw | Sight | She saw a movie | او یک فیلم دید |
Show | نشان دادن | Showed | Show | He showed his work | او کار خود را نشان داد |
Sing | خواندن (آواز) | Sang | Song | She sang a song | او یک آهنگ خواند |
Sit | نشستن | Sat | Seat | He sat on the chair | او روی صندلی نشست |
Sleep | خوابیدن | Slept | Sleep | She slept well | او خوب خوابید |
Speak | صحبت کردن | Spoke | Speech | He spoke eloquently | او به شیوه پرزرق و برقی صحبت کرد |
Stand | ایستادن | Stood | Stand | She stood by the window | او کنار پنجره ایستاد |
Start | شروع کردن | Started | Start | The race started | مسابقه شروع شد |
Study | مطالعه کردن | Studied | Study | He studied for the exam | او برای امتحان مطالعه کرد |
Stop | متوقف کردن | Stopped | Stop | They stopped the car | آنها ماشین را متوقف کردند |
Support | حمایت کردن | Supported | Support | She supported the cause | او از این علت حمایت کرد |
Succeed | موفق شدن | Succeeded | Success | He succeeded in his goal | او در هدفش موفق شد |
Search | جستجو کردن | Searched | Search | They searched for clues | آنها به دنبال نشانهها جستجو کردند |
Solve | حل کردن | Solved | Solution | She solved the puzzle | او پازل را حل کرد |
Send | ارسال کردن | Sent | Sending | He sent a letter | او یک نامه ارسال کرد |
Take | گرفتن | Took | Take | She took the book | او کتاب را گرفت |
Teach | آموختن | Taught | Teacher | He taught English | او انگلیسی آموخت |
Tell | گفتن | Told | Tale | She told a story | او یک داستان گفت |
Think | فکر کردن | Thought | Thought | He thought deeply | او به شدت فکر کرد |
Try | سعی کردن | Tried | Trial | They tried their best | آنها بهترین تلاششان را کردند |
Travel | سفر کردن | Traveled | Travel | She traveled to Europe | او به اروپا سفر کرد |
Test | آزمایش کردن | Tested | Test | They tested the theory | آنها نظریه را آزمایش کردند |
Turn | چرخاندن | Turned | Turn | He turned the key | او کلید را چرخاند |
Thank | سپاسگزاری کردن | Thanked | Thanks | She thanked him | او به او سپاسگزاری کرد |
Type | تایپ کردن | Typed | Type | She typed the report | او گزارش را تایپ کرد |
Translate | ترجمه کردن | Translated | Translation | He translated the text | او متن را ترجمه کرد |
Turn off | خاموش کردن | Turned off | Turn-off | He turned off the lights | او چراغها را خاموش کرد |
Take care | مراقبت کردن | Took care | Care | She took care of her plants | او از گیاهانش مراقبت کرد |
Talk | صحبت کردن | Talked | Talk | They talked for hours | آنها ساعتها صحبت کردند |
Touch | لمس کردن | Touched | Touch | He touched the painting | او به تصویر لمس کرد |
Taste | ذائقه کردن | Tasted | Taste | She tasted the soup | او آش را ذائقه کرد |
Understand | فهمیدن | Understood | Understanding | She understood the concept | او مفهوم را فهمید |
Use | استفاده کردن | Used | Use | He used the computer | او از کامپیوتر استفاده کرد |
Update | بهروزرسانی کردن | Updated | Update | They updated the software | آنها نرمافزار را بهروزرسانی کردند |
Unite | اتحاد کردن | United | Unity | The countries united for peace | کشورها برای صلح اتحاد کردند |
Unlock | باز کردن (قفل) | Unlocked | Unlocking | She unlocked the door | او در را باز کرد |
Use up | تمام کردن (استفاده) | Used up | Use-up | They used up all the supplies | آنها همه مواد را تمام کردند |
Urge | تشویق کردن | Urged | Urgency | She urged him to study | او او را تشویق کرد تا مطالعه کند |
Upgrade | ارتقا دادن | Upgraded | Upgrade | They upgraded the system | آنها سیستم را ارتقا دادند |
Use for | استفاده کردن برای | Used for | Use | This tool is used for cutting | این ابزار برای برش استفاده میشود |
Understand | متوجه شدن | Understood | Understanding | He understood the instructions | او دستورات را متوجه شد |
Undertake | عهدهدار شدن از | Undertook | Undertaking | She undertook the project | او از پروژه عهدهدار شد |
Utilize | بهره بردن از | Utilized | Utilization | They utilized the resources | آنها از منابع بهره بردند |
Uncover | آشکار کردن | Uncovered | Uncovering | They uncovered the truth | آنها حقیقت را آشکار کردند |
Unite | یکپارچه کردن | United | Unity | They united their efforts | آنها تلاشهایشان را یکپارچه کردند |
Use again | دوباره استفاده کردن | Used again | Use | He used the same method again | او دوباره از همان روش استفاده کرد |
Verb | فعل کردن | Verbed | Verb | He verbed the sentence | او جمله را فعل کرد |
Visit | بازدید کردن | Visited | Visit | She visited the museum | او موزه را بازدید کرد |
View | دیدن | Viewed | View | They viewed the landscape | آنها منظره را دیدند |
Volunteer | داوطلب شدن | Volunteered | Volunteer | He volunteered for the event | او برای رویداد داوطلب شد |
Validate | تایید کردن | Validated | Validation | They validated the document | آنها سند را تایید کردند |
Value | ارزش داشتن | Valued | Value | She valued honesty | او اصالت را ارزش داشت |
Voice | صدا دادن | Voiced | Voice | He voiced his opinion | او نظر خود را صدا داد |
Vote | رأی دادن | Voted | Vote | They voted in the election | آنها در انتخابات رأی دادند |
Verify | تایید کردن | Verified | Verification | She verified the information | او اطلاعات را تایید کرد |
Vary | متغیر بودن | Varied | Variation | The results varied | نتایج متغیر بودند |
Viewpoint | دیدگاه | Viewpoint | Viewpoint | His viewpoint was clear | دیدگاه او واضح بود |
Venture | ماجراجویی کردن | Ventured | Venture | They ventured into the unknown | آنها به سوی ناشناخته ماجراجویی کردند |
Value | ارزش گذاری کردن | Valued | Value | He valued her contribution | او بهرهوری او را ارزش گذاری کرد |
Visualize | تصویرسازی کردن | Visualized | Visualization | She visualized the concept | او مفهوم را تصویرسازی کرد |
Visit | دیدن | Visited | Visit | They visited the historical site | آنها به مکان تاریخی سر زدند |
Walk | راه رفتن | Walked | Walk | They walked in the park | آنها در پارک راه رفتند |
Watch | تماشا کردن | Watched | Watch | She watched a movie | او یک فیلم تماشا کرد |
Want | خواستن | Wanted | Want | He wanted a new car | او یک ماشین جدید میخواست |
Work | کار کردن | Worked | Work | They worked hard | آنها سخت کار کردند |
Worry | نگران بودن | Worried | Worry | She worried about the exam | او درباره آزمون نگران بود |
Wish | آرزو کردن | Wished | Wish | He wished for success | او برای موفقیت آرزو کرد |
Write | نوشتن | Wrote | Write | She wrote a letter | او یک نامه نوشت |
Whisper | زمزمه کردن | Whispered | Whisper | They whispered to each other | آنها به یکدیگر زمزمه کردند |
Wait | صبر کردن | Waited | Wait | He waited for the bus | او منتظر اتوبوس شد |
Wake up | بیدار شدن | Woke up | Wake-up | She woke up early | او زود بیدار شد |
Warn | هشدار دادن | Warned | Warning | They warned him of the danger | آنها او را از خطر هشدار دادند |
Win | بردن | Won | Win | She won the competition | او مسابقه را برد |
Weigh | وزن کردن | Weighed | Weighing | They weighed the package | آنها بسته را وزن کردند |
Wander | سرگردانی کردن | Wandered | Wander | He wandered around the city | او در اطراف شهر سرگردانی کرد |
Work out | ورزش کردن | Worked out | Workout | She worked out at the gym | او در باشگاه ورزش کرد |
Wonder | تعجب کردن | Wondered | Wonder | They wondered about the mystery | آنها درباره رمز تعجب کردند |
X-ray | پرتو ایکس | X-rayed | X-raying | They took an X-ray of his arm | آنها یک پرتو ایکس از بازوی او گرفتند |
Xerox | تکثیر کردن | Xeroxed | Xeroxing | She xeroxed the documents | او اسناد را تکثیر کرد |
Xenophobia | ترس از بیگانگان | N/A | N/A | Xenophobia is a fear of foreigners | ترس از بیگانگان یکی از ویژگیهای اختلافی است |
Xplode | انفجار کردن | Xploded | Xploding | The fireworks xploded in the sky | آتشبازیها در آسمان انفجار کردند |
Xclaim | فریاد زدن | Xclaimed | Xclaiming | She xclaimed in surprise | او با تعجب فریاد زد |
Xamine | بررسی کردن | Xamined | Xamining | The doctor xamined the patient | دکتر بیمار را بررسی کرد |
Xpand | گسترش دادن | Xpanded | Xpanding | The company xpanded its operations | شرکت عملکرد خود را گسترش داد |
Xecute | اجرا کردن | Xecuted | Xecuting | The program was xecuted successfully | برنامه با موفقیت اجرا شد |
Xhaust | خسته کردن | Xhausted | Xhausting | They xhausted themselves with hard work | آنها خود را با کار سخت خسته کردند |
Xpress | بیان کردن | Xpressed | Xpressing | She xpressed her opinions clearly | او نظرات خود را به طور واضح بیان کرد |
Yearn | تمنا کردن | Yearned | Yearning | She yearned for success | او به موفقیت تمنا کرد |
Yield | بازدهی داشتن | Yielded | Yielding | The investment yielded high returns | سرمایهگذاری بازدهی بالایی داشت |
Yell | فریاد زدن | Yelled | Yelling | He yelled to get their attention | او فریاد زد تا توجه آنها را جلب کند |
Yawn | تعبیر کردن | Yawned | Yawning | She yawned because she was tired | او تعبیر کرد چون خسته بود |
Yeark | تشنه بودن | N/A | N/A | The desert plants yeark for water | گیاهان بیابان برای آب تشنه هستند |
Yap | واقعیت غیر قابل تغییر | Yapped | Yapping | The small dog yapped loudly | سگ کوچک به شدت واقعیت غیر قابل تغییری را تکرار کرد |
Yell | فریاد زدن | Yelled | Yelling | She yelled when she saw a spider | او وقتی عنکبوتی دید، فریاد زد |
Yodel | یودل کردن | Yodeled | Yodeling | The Swiss singer yodeled beautifully | خواننده سوئیسی زیبا یودل کرد |
Yank | کشیدن | Yanked | Yanking | He yanked the door open | او در را را کشید |
Yawn | تعبیر کردن | Yawned | Yawning | The tired student yawned during class | دانشآموز خسته در کلاس تعبیر کرد |
Yarn | نخ را تراکت کردن | Yarned | Yarning | She yarned a scarf for her friend | او یک شال گردن برای دوستش بافت |
Yeark | تشنه بودن | Yearked | Yearking | The plants yearked for rain | گیاهان برای باران تشنه بودند |
Yelp | فریاد زدن | Yelped | Yelping | The puppy yelped in excitement | تولهکه در هیجان بود، فریاد زد |
Yield | تولید کردن | Yielded | Yielding | The farm yielded a bountiful harvest | مزرعه محصولات فراوانی تولید کرد |
Yearn | تمنا کردن | Yearned | Yearning | He yearned for adventure | او به ماجراجویی تمنا میکرد |
Zip | زدودن | Zipped | Zipping | She zipped her coat | او کت خود را زدود |
Zigzag | مارپیچ | Zigzagged | Zigzagging | The road zigzagged up the mountain | جاده مارپیچ به سمت بالا کوه بود |
Zoom | سرعت یافتن | Zoomed | Zooming | The car zoomed down the highway | ماشین با سرعت بالا در مسیر اصلی حرکت کرد |
Zap | ضربه زدن به شدت | Zapped | Zapping | He zapped the insect with a bug spray | او حشرهای را با اسپری حشره زد |
Zero | صفر کردن | Zeroed | Zeroing | The computer program zeroed the data | برنامه کامپیوتری دادهها را صفر کرد |
Zest | طعم و مزه | Zested | Zesting | She zested the lemon for the recipe | او پوست لیمو را برای دستور غذا ترش کرد |
Zeal | پرشوری | Zealed | Zealing | She approached her work with great zeal | او به کار خود با پرشوری بسیاری نزدیک شد |
Zigzag | مارپیچ | Zigzagged | Zigzagging | The river flowed in a zigzag pattern | رودخانه به شکل مارپیچ جریان داشت |
Zoom | بزرگنمایی کردن | Zoomed | Zooming | The camera zoomed in on the bird | دوربین بر روی پرنده بزرگنمایی کرد |
Zip | زدودن | Zipped | Zipping | She quickly zipped up her bag | او به سرعت کیف خود را زدود |
Zap | شوک الکتریکی دادن | Zapped | Zapping | The scientist zapped the cells with electricity | دانشمند سلولها را با برق شوک داد |
Zest | طعم و مزه | Zested | Zesting | The recipe called for zesting an orange | دستور غذا از ترش کردن یک پرتقال خواست |
Zero | صفر کردن | Zeroed | Zeroing | He zeroed the balance on the scale | او تراز را در ترازو صفر کرد |
Zeal | اشتیاق | Zealed | Zealing | She showed great zeal in her studies | او در مطالعات خود اشتیاق بسیاری نشان داد |
Zoom | بزرگنمایی کردن | Zoomed | Zooming | The camera zoomed out to capture the scene | دوربین بزرگنمایی کرد تا صحنه را ثبت کند |
افعال پرکاربرد انگلیسی با تلفظ، تصویر و معنی فارسی
فعل های انگلیسی
یادگیری فعلهای انگلیسی یکی از مهمترین و پایهایترین بخشهای آموزش زبان انگلیسی است. فعلها در هر زبانی نقش اساسی و حیاتی دارند، زیرا آنها حرکت، عمل، حالت یا وجود را نشان میدهند. با یادگیری و تسلط بر فعلهای انگلیسی، شما میتوانید جملات کاملتری بسازید و ارتباط بهتری با دیگران برقرار کنید. در سایت ایستگاه زبان، با آموزش بیش از ۶۰۰ فعل انگلیسی و معانی فارسی آنها، شما میتوانید دانش خود را به طرز چشمگیری گسترش دهید و در مسیر یادگیری زبان انگلیسی پیشرفت قابل توجهی داشته باشید.
یکی از بهترین روشها برای تقویت مهارتهای زبانی، شرکت در کلاس خصوصی مکالمه زبان انگلیسی است. این کلاسها به شما کمک میکنند تا فعلها و دیگر واژگان را در مکالمات واقعی و کاربردی تمرین کنید. معلم خصوصی میتواند به شما بازخورد فوری بدهد و نکات ضعف و قوت شما را شناسایی کرده و بر اساس نیازهای شخصی شما، برنامهریزی مناسبی ارائه دهد. این روش یادگیری نه تنها به شما کمک میکند که فعلهای جدید را بهخوبی یاد بگیرید، بلکه به شما اعتماد به نفس بیشتری برای استفاده از آنها در مکالمات روزمره میدهد.
همچنین، یکی از مزایای اصلی شرکت در کلاسهای خصوصی مکالمه زبان انگلیسی این است که شما میتوانید در محیطی آرام و بدون استرس یاد بگیرید. این کلاسها انعطافپذیری بالایی دارند و شما میتوانید زمان و مکان برگزاری کلاسها را بر اساس برنامه روزانه خود تنظیم کنید. به علاوه، با تمرکز بیشتر روی فعلها و کاربردهای آنها، شما میتوانید مهارتهای زبانی خود را در کوتاهترین زمان ممکن به سطح پیشرفتهتری برسانید.
در نهایت، اگر هدف شما تسلط کامل بر زبان انگلیسی است، ترکیب آموزش فعلها با شرکت در کلاسهای خصوصی مکالمه زبان انگلیسی میتواند بهترین راهحل برای شما باشد. ما در ایستگاه زبان، با ارائه منابع متنوع و برنامههای آموزشی کارآمد، همراه شما در این مسیر خواهیم بود. بهکارگیری فعلها به صورت صحیح و در زمینههای مختلف مکالمه، کلید موفقیت در یادگیری زبان انگلیسی است. پس با تمرین مداوم و استفاده از منابع آموزشی معتبر، میتوانید به هدف خود دست یابید و با اطمینان کامل، زبان انگلیسی را در مکالمات روزانه خود به کار بگیرید.
من عاشقت شدم